امکانات فراموشی

لودو زنی میانسال بعد از مرگ پدر و مادر با خواهرش اودت زندگی می‌کند، کمی بعد خواهرش با مردی اهل آنگولا که مهندس معدن است ازدواج می‌کند و این هر سه از پرتغال راهی لوآندا پایتخت آنگولا می‌شوند و در آپارتمان بزرگ ادواردو زندگی می‌کنند.

خلاصه خبر

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

نادر شهریوری (صدقی): لودو زنی میانسال بعد از مرگ پدر و مادر با خواهرش اودت زندگی می‌کند، کمی بعد خواهرش با مردی اهل آنگولا که مهندس معدن است ازدواج می‌کند و این هر سه از پرتغال راهی لوآندا پایتخت آنگولا می‌شوند و در آپارتمان بزرگ ادواردو زندگی می‌کنند. دیری نمی‌گذرد که آنگولا درگیر بلبشو و جنگ داخلی می‌شود و اودت به‌همراه همسرش به‌طور ناگهانی ناپدید می‌شوند. لودو پریشان و مستأصل از اتفاقات پیاپی که زندگی‌اش را به‌طور مستقیم تحت تأثیر قرار داده، تصمیم می‌گیرد خود را در آپارتمان حبس کرده، ارتباط خود را با بیرون قطع کند تا بلکه دچار فراموشی شود. از آن پس سال‌های متمادی، در تنهایی مطلق و دور از غوغای زندگی اجتماعی روزگار خود را با تنها دوستش سگی به نام فانتوم سپری می‌کند. در این مدت می‌کوشد به امکانات خود بسنده کند، او با پرورش سبزیجات و صید کبوترها تغذیه می‌کند و مشکل سرما را با سوزاندن مبلمان، پارکت‌ها و بخش عظیمی از کتاب‌های کتابخانه رفع می‌کند و گاه که نیاز به گفت‌وگو پیدا می‌کند، چون کسی نیست که با او حرف بزند، حرف‌های خود را روی دیوار می‌نویسد. به‌تدریج چشمانش ضعیف می‌شود اما مقاومت به خرج می‌دهد و می‌کوشد فراموشی را به‌نوعی مکانیسم دفاعی بدل کند. کم‌کم فراموشی بر او غلبه می‌کند و زندگی از نظرش دیگر آن ارزشی را که باید داشته باشد ندارد. «شهر در خواب فرورفته و او برای به‌یادآوردن نام‌ها تلاش می‌کند، تکه‌ای از خورشید هنوز می‌سوزد و کم‌کم شب می‌شود و زمان بی‌هدف امتداد می‌یابد. جسم او به‌شدت خسته است و شب‌ها به‌سرعت سپری می‌شوند... اما هیچ‌کس، هیچ‌کجای دنیا منتظر او نبود، شهر به خواب فرورفته است و پرندگان مانند امواج و امواج مانند پرندگان...».1

رمان «فرضیه فراگیر فراموشی» اثر ژوزه ادوآردو آگوآلوسا متولد 1960 نویسنده آنگولایی، برزیلی-پرتغالی‌تبار همچون نویسندگان بزرگ آمریکای لاتین واجد نوعی افسون است. در واقع این افسون رمان است که خواننده را جذب کرده، سحر رمان خواننده را از خود بی‌خود می‌کند و او را دچار هیجان و حتی شوک می‌کند؛ شوک از تحقق امر غیرعادی، فوق‌العاده، و به تعبیری ناممکن. زنی به مدت سی سال می‌کوشد علیه به‌خاطرآوردن یا حافظه مبارزه کند و چیزی را به خاطر نیاورد و به خود متکی باشد و از هرگونه ارتباط با دیگران پرهیز کند تا مبادا چیزی از گذشته به یادش بیاید، آیا این کار بدون افسون و افسانه ممکن است؟ آن هم در جهان مدرن افسون‌زدایی شده، «جهانی که سحر و جادو از آن رخت بربسته و عقلانیت و منطق جای آنها را گرفته است، هیچ‌چیز خارق‌العاده‌ای در این جهان رخ نمی‌دهد. قرار نیز نیست رخ دهد، برای همه‌چیز توضیحی عقلانی وجود دارد و همه عادت کرده‌اند که دست به کنش‌هایی بزنند که بیش از هر چیز نشان از عقلانیت و دوراندیشی دارد. اگر حادثه یا کنشی غیرعقلانی و حساب‌نشده نیز رخ دهد، ارتشی از متخصصین و نهادهای اجتماعی بسیج می‌شوند تا آن را به زنجیر توضیح و بازساماندهی عقلانی بکشند».2

فراموشی می‌تواند ابعادی گوناگون به خود بگیرد و امکانات گوناگونی به وجود آورد، فراموشی گاه به تعبیر کوندرا نوعی تلاش برای رهایی از درد است، مانند کاری که لودو انجام می‌دهد و گاه فاجعه‌ای وحشتناک می‌شود که در نهایت به روان‌پریشی و تلاشی روح منتهی می‌شود. بسیاری ضرب‌المثل مشهور جورج سانتایانا را تکرار می‌کنند که «کسی که گذشته را به یاد نمی‌آورد محکوم به تکرار آن است». بسیاری درباره نقش حافظه در به‌یادآوردن گذشته بر این باورند که می‌بایستی حافظه را فعال نگاه داشت، اما مسئله آن است که چندان نمی‌توان در بی‌طرفی حافظه مطمئن بود، زیرا حافظه نمی‌تواند به تمامی گذشته را اعاده کند و بیش از آنکه در پی ارزیابی دقیق آنچه در گذشته رخ داده باشد می‌کوشد اکنون را توجیه کند. دیوید ریف در ستایش فراموشی می‌گوید که «اگر فراموشی در حق گذشته ظلم می‌کند، یادآوری در حق زمان حال ظلم می‌کند».3

به نظر نیچه اگر آدمی همه‌چیز را به خاطر بسپارد فلج می‌شود، به باور نیچه فراموشی یک نیروی فعال و در حقیقت نوعی کنش است که هرکسی هم توان این نوع کنشگری را ندارد. او هرگاه از فراموشی می‌گوید بلافاصله از سوژه کنشگر نام می‌برد، سوژه‌ای که نیازمند فراموشی است و فراموشی در وی نشانه نیرو است. به نظر نیچه آنچه اهمیت پیدا می‌کند حافظه نیست بلکه فراموشی است، نیچه نقش فراموشکاری را ممانعت از ورود عناصر نامطلوب، زائد و بیهوده به درون روان انسان می‌داند که به نیروهای مؤثر و مفید اجازه ورود نمی‌دهد و می‌گوید آن کس که نمی‌تواند فراموش کند مانند کسی است که دچار بدگواری و سوءهاضمه شده است، زیرا انسان جانوری است که نیاز به فراموشی دارد و بدون فراموشی جایی برای شادکامی، برای امید، برای غرور و... نمی‌تواند در میان باشد. علاوه بر آن نیچه به عنوان کسی که بر سوژه کنشگر انسانی تأکید می‌کند بر این ایده پای می‌فشارد که تنها در سایه فراموشی است که انسان آن توانایی جست‌وخیز، نیرو و انرژی آن را دارد که خود را به عنوان فاعل یا سوژه شناسایی کند، زیرا از بار سنگینی هر آنچه در گذشته بوده و در خاطره تثبیت ‌شده رهایی یافته است.

به لودو بازگردیم، به اینکه زنی در میانه زندگی می‌کوشد فراموشکار شود، میل به فراموشی در لودو به اندازه‌ای است که دیواری مقابل آپارتمان خود برپا می‌سازد تا فراموش‌کردن را به خود یادآوری کند و بکوشد از به‌یاد‌آوردن خاطرات نامطلوب که آزارش می‌دهند جلوگیری کند، خاطره‌هایی مانند خشونت مردی در نوجوانی به او، ناپدیدشدن خواهر و شوهرخواهرش و همین‌طور سلسله وقایعی که در آنگولا رخ می‌دهد و او آن را از پشت پنجره آپارتمان می‌بیند. به نظر می‌رسد فراموشی‌ها بیشتر از اینها باشند. اینکه تا چه اندازه می‌توان فراموشکار بود بستگی به لودو دارد و اینکه فراموشی‌ها تا چه حد امکان پیشروی دارند. مسئله فراموشی که بسیاری آن را با کم‌شدن حافظه یکی می‌دانند، موضوعی قابل تأمل است، زیرا گسترش فراموشی گاه حتی می‌تواند به انکار هویت آدمی منتهی شود. هویت هرکس در همه حال به روایتی پیوند می‌خورد که آن فرد از خود و گذشته‌اش دارد و اگر این پیوند گسسته شود آنگاه چه بسا به تلاشی ذهن منتهی شود. شاید به همین خاطر باشد که لودو خودآگاه یا ناخودآگاه، آنگاه که می‌خواهد بر هویت خود پافشاری کند می‌کوشد زندگی‌اش را بر روی دیوارهای آپارتمانی که در آن زندگی می‌کند بنویسد تا خود را تماما فراموش نکند. ادوآردو آگوآلوسا، نویسنده «فرضیه فراگیر فراموشی» به مسئله فراموشی به‌عنوان پدیده‌ای فراگیر توجه می‌کند و اساسا به طرح سؤال درباره مسئله مهم فراموشی به‌عنوان موضوعی که دائما با آن سر و کار داشته است می‌پردازد و داستان را به‌صورت روایتی خواندنی مطرح می‌کند. روایتی که گرچه به ناگزیر با نوعی اغراق همراه است، اما هیچ از اهمیت موضوع نمی‌کاهد که بالعکس، به آن حال و هوای بوطیقایی می‌دهد، تا به‌عنوان متنی جذاب و خواندنی، خواننده را با خود همراه کند.

به فراموشی اما می‌توان از بعد دیگر نیز نگریست و آن به کمک قصه، داستان، افسانه، رمان و... است که می‌تواند آدمی را ولو به‌طور موقت از جهان کنونی به جهان دیگر ببرد تا از رئالیسم نکبت‌بار این جهان رهایی یابد. این کار البته به مدد روایت که همان داستان است صورت می‌گیرد و آن اجراهای متفاوت از یک سمفونی به نام زندگی است تا خواننده ولو اندک به عالم فراموشی قدم بگذارد. این نوع فراموشی که از دیرباز با تولد آدمی همراه است و در حقیقت به هویت او گره می‌خورد، بیانگر آن است که انسان از آغاز نیاز به روایت یا داستانی دارد که بتواند زندگی‌اش را توجیه کند و به‌خصوص او را مسحور افسونی سازد که خود آن را در قالب داستانی ساخته و پرداخته که از فرط تکرار، افسانه‌اش فراموش شده است.

«فرضیه فراگیر فراموشی» روایتی از فراموشی است، از آن نوع که آدمی را مسحور می‌کند و به وجد می‌آورد تا بتواند فراموش کند یا لااقل به امکانات گوناگون فراموشی فکر کند. رمان ادوآردو آگوآلوسا اگرچه درباره فراموشی است اما رمان خود نیز نوعی فراموشی است، این دیگر به سحر زمان و اساسا هر متن ادبی و هنری برمی‌گردد که می‌تواند آدمی را ولو در زمانی اندک و کوتاه فراموشکار کند. از این نظر از آغاز تاکنون، هر روایت داستان و افسانه یا باور اسطوره‌ای فی‌الواقع جادویی است که دنیای دیگری را پیش‌روی آدمی می‌گشاید یا آن را نوید می‌دهد تا شرارت جهان فعلی را فراموش کند.

1. «فرضیه فراگیر فراموشی» ژوزه ادوآردو آگوآلوسا، ترجمه مهدی غبرایی

2. «نظریه عمومی افسون» محمدرفیع محمودیان

3. «در ستایش فراموشی» دیوید ریف، ترجمه مسعود شیربچه، معظم وطن‌خواه 

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ