ترامپ میخ آخر را بر تابوت نظم لیبرال زد / هانتینگتون بهتر تشخیص داد یا فوکویاما؟ / ایده «برخورد تمدن‌ها» زودرس اما نه اشتباه

چشم‌انداز هانتینگتون از نظم جدید به مراتب تیره‌تر از فوکویاما بود، اگرچه هر دو دیدگاهی دوپهلو و دوگانه بودند. فوکویاما مقاله خود را با این استدلال مشهور به پایان رساند که بهای صلح دائمی، کسالت بوروکراتیک خواهد بود، که در آن «جسارت، شجاعت، تخیل و آرمان‌گرایی» مبارزه ایدئولوژیک، جای خود را به صرف «محاسبات اقتصادی، حل بی‌پایان مسائل فنی، نگرانی‌های زیست‌محیطی و ارضای خواسته‌های پیچیده مصرف‌کننده» خواهد داد. از نظر فوکویاما، «قرن‌های ملال» آتی، یک بحران وجودی برای افرادی ایجاد خواهد کرد که در جهانی عاری از فرصت برای شکوه سیاسی، به دنبال به رسمیت شناخته شدن اجتماعی هستند.

خلاصه خبر

گروه اندیشه: مطلب زیر نوشته نیلز گیلمن، مورخ و معاون اجرایی ارشد و مدیر عملیات موسسه برگرون، در فارین پالیسی ، فوریه ۲۰۲۵ با ترجمه بهنام تنابنده است. مطلب ارائه شده تحلیلی از دوران گذار کنونی در روابط بین‌الملل است که آن را یک «لحظه بازآرایی نسل‌ساز» می‌نامد و ماهیت نظم جدید در حال شکل‌گیری را مورد بحث قرار می‌دهد.  مطلب استدلال می‌کند که جهان در حال تجربه یک نقطه عطف تاریخی مشابه ۱۹۸۹ یا ۱۹۴۵  است که در آن، نظم لیبرال بین‌المللی دهه‌های ۱۹۹۰ در حال فروپاشی است. این نظم بر ستون‌هایی مانند عدم تغییر مرزها با زور، تجارت آزاد جهانی، و حل اختلافات از طریق نهادهای چندجانبه (مثل WTO) بنا شده بود.

عامل اصلی فروپاشی این نظم چیست؟ از نظر نویسنده کشورهایی چون روسیه و چین این ستون‌ها را به چالش کشیدند، اما عامل تعیین‌کننده این است که ایالات متحده—قهرمان اصلی این نظم—اکنون تحت رهبری تجدیدنظرطلبانی چون دونالد ترامپ، خود هر یک از این اصول را رد می‌کند. از این رو ماهیت نظم جدید، در حال تولد است و دارای ویژگی‌های تاریک و واقع‌گرایانه‌ای است همچون روابط اقتصادی مبتنی بر داد و ستدهای صرفاً سودمحور، سیاست قدرت توسیدیدی به معنای حاکمیت منطق «قوی هرچه بخواهد می‌کند و ضعیف باید رنج ببرد» و بازگشت به سیاست های هویتی و محوریت تمدن ها به عنوان بازیگران اصلی. در این وضعیت نیلز گیلمن نتیجه می گیرد که اوضاع در حال احیای دیدگاه های هانتینگتنی است. بحث‌های برجسته دهه ۱۹۹۰ میان فرانسیس فوکویاما طرفدار «پایان تاریخ» و صلح دائمی لیبرالی و ساموئل هانتینگتون (طرفدار «برخورد تمدن‌ها» و درگیری‌های مبتنی بر خطوط گسل فرهنگی) به نفع دیدگاه تاریک‌تر هانتینگتون در حال پایان یافتن است. به جای «صلح دائمی»، جهان به سمت درگیری‌های عمیق میان تمدن‌ها و جهانی مملو از رنج و محاسبات صرفاً اقتصادی به قول فوکویاما حرکت می‌کند. این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد: 

****

ما و جهان در آستانه یک لحظه بازآرایی در روابط بین‌الملل قرار داریم که اهمیت آن به اندازه بازآرایی نظم در سال‌های ۱۹۸۹، ۱۹۴۵ یا ۱۹۱۹ به مثابه یک رویداد نسل ساز است؛ دوره جدید یعنی ، پایان نظم لیبرال بین‌المللی که در دهه ۱۹۹۰ شکل گرفت، لحظه‌ای است که به یک اندازه سرشار از امید و ترس است، چرا که قطعیت‌های قدیمی و نظام بین المللی و قوانین حاکم بر آن، چه خوب و چه بد، در حال از بین رفتن هستند. چنین لحظات کلیدی، زمان‌هایی هستند که فرصت‌طلبان کاریزماتیک به جای متصدیان شایسته، می‌درخشند.

در هر یک از این نقاط عطف پیشین، نظم قدیم، پیش از فروپاشی ناگهانی، به آرامی ورشکست می‌شد. اگرچه همیشه روند فروپاشی برای معاصران واضح نبود، اما با نگاه به گذشته می‌توانیم ببینیم که نظم جدیدی که قرار بود در هر مورد موفق شود، مدت‌ها قبل در حال شکل‌گیری بود. به عنوان مثال، در سال ۱۹۱۹، ممنوعیت جنگ و تأسیس پارلمان ملت‌ها دهه‌ها بود که مطرح شده بود؛ در سال ۱۹۱۸، وودرو ویلسون، رئیس‌جمهور آمریکا، «حق تعیین سرنوشت ملی» را به عنوان اساس صلاحیت برای یک دولت پیشنهاد کرده بود هرچند فقط برای ملت‌هایی که توسط سفیدپوستان رهبری می‌شدند.

در سال ۱۹۴۵، ایده جامعه ملل اصلاح‌شده با یک شورای امنیت مؤثر شکل گرفت و نهایی شد. این ایده از سال ۱۹۴۲ به بعد برنامه‌ریزی شده بود—اگرچه ظهور سلاح‌های هسته‌ای در پایان جنگ محاسبات را تغییر داد و جنگ سرد را آغاز کرد. پیش از سال ۱۹۸۹، ایده یک نظم بین‌المللی «لیبرال» یا «مبتنی بر قوانین» به عنوان جایگزینی برای کشمکش‌های قدرت شرق/غرب و شمال/جنوب،مطرح شده و جایگزین نظام دو قطبی شده بود.این ایده تا دهه ۱۹۷۰ نیز پیشنهاد شده بود.

نظم جدید پساجنگ سرد که در دهه ۱۹۹۰ پدیدار شد، بر چندین ستون هنجاری استوار بود: (الف) مرزهای بین‌المللی نباید با زور بازنویسی شوند—دفاع از این هنجار پساجنگ بهانه‌ای آشکار (casus belli) برای جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ و حمله به عراق بعد از حمله این کشور به کویت بود؛ (ب) اصل حاکمیت ملی همچنان اعمال می‌شود، مگر در صورت وقوع جنایات فاحش حقوق بشری—استثنایی که سرانجام تحت عنوان «مسئولیت حمایت» رسمیت یافت؛ (ج) همه باید یکپارچگی اقتصادی و مالی جهانی را بپذیرند زیرا تجارت آزاد و منصفانه به نفع همه طرف‌ها خواهد بود؛ و (د) اختلافات میان ملت‌ها از طریق مذاکرات قانونی در نهادهای چندجانبه حل‌وفصل خواهد شد؛ ارتقاء نهاد «توافقنامه عمومی تعرفه‌ها و تجارت» (GATT) به «سازمان تجارت جهانی» (WTO) در سال ۱۹۹۵ مظهر نمادین نهادی این اصل است.

مطمئناً، هیچ یک از آن ارکان بدون رقیب و چالش باقی نماندند؛ هژمونی با اجماع یکسان نیست. طی ۱۵ سال گذشته، هر یک از آن‌ها به طور فزاینده‌ای و مستقیم، به ویژه توسط روسیه تحت رهبری ولادیمیر پوتین و چین تحت رهبری شی جین‌پینگ، به چالش کشیده شده‌اند. اما آنچه میخ آخر را بر تابوت نظم گذشته کوبید، این است که ایالات متحده، که در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ ادعا می‌کرد بزرگ‌ترین قهرمان این اصول است، اما اکنون هر یک از آن‌ها را رد می‌کند. همان طور که ناتان گاردلز چند هفته پیش استدلال کرد، تحت رهبری دونالد ترامپِ بازگشته به قدرت، ایالات متحده اکنون قدرت تجدیدنظرطلب اصلی جهان است، ادعایی که اخیراً توسط هاوارد فرنچ تکرار شده است.

در حالی که نظم قدیم در حال احتضار است، پرسش اصلی که امروز روابط بین‌الملل را درگیر کرده، ماهیت نظم جدیدی است که در تلاش برای تولد است. به این نظم جدید، هر عنوانی که در نهایت داده شود، ویژگی‌های تعیین‌کننده‌ای خواهد داشت که شامل مناسبات عملگرایی و  کنش‌گرایی با حاصل جمع صفر(Zero-sum Transactionalism) در اقتصاد بین‌الملل، سیاست قدرت توسیدیدی که در آن «قوی، هر کاری می‌تواند انجام می‌دهد و ضعیف باید رنج بکشد»، و تأکید قوی بر سیاست‌های هویتی با محوریت «دولت‌های تمدنی» است.

این ویژگی‌ها در یک عرصه بین‌المللی بسیار برابرتر از آنچه پس از سقوط دیوار برلین وجود داشت، شکل خواهند گرفت؛ زمینی که چارلز کرات‌هامِر آن را به طور مشهوری «لحظه تک‌قطبی» توصیف کرد که در آن ایالات متحده، به قول هوبرت ودرین، وزیر امور خارجه وقت فرانسه، به عنوان «ابر قدرت» منحصربه‌فرد ظاهر شد.

A man in a suit stands with one hand to his face.
فرانسیس فوکویاما

در طول آن آخرین بازآرایی و تغییر بزرگ، برجسته‌ترین موضوع در روابط بین‌الملل، میان نظریه «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما که به طور پیش گویانه ای، چند ماه قبل از سقوط دیوار برلین منتشر شد، و «برخورد تمدن‌ها»ی ساموئل هانتینگتون بود که چهار سال بعد منتشر شد. فوکویاما خود اذعان کرد که «پایان تاریخ» «بیانیه‌ای درباره وضعیت تجربی جهان نیست، بلکه یک استدلال هنجاری در مورد عدالت یا کفایت نهادهای سیاسی دموکراتیک لیبرال است.»

اما لیبرال‌ها در آن زمان احساس می‌کردند که چشم‌انداز هنجاری فوکویاما ارزش حمایت دارد. آنان گمان می کردند با رسیدن به آغاز قرن، لیبرال‌ها می‌توانستند به اصلاحات در روسیه تحت ریاست بوریس یلتسین و چین تحت ریاست جیانگ زمین نگاه کنند و خود را قانع سازند که فوکویاما هم از نظر محتوا و هم از نظر سبک در بحث پیروز شده است.

نظریه هانتینگتون مخالف نظریه فوکویاما بود. هانتینگتون—یکی از بنیانگذاران Foreign Policy—مانند فوکویاما استدلال می‌کرد که تقسیمات جنگ سرد میان شرق کمونیست و غرب دموکراتیک، میان شمال غنی جهانی و جنوب فقیر جهانی «دیگر اهمیت ندارند.» اما در جایی که فوکویامای لیبرال انترناسیونالیست پیش‌بینی می‌کرد که پایان جنگ سرد نویدبخش صلح دائمی میان دولت‌هایی است که همگی با اصول کلی دموکراسی انتخاباتی و سرمایه‌داری مدیریت‌شده همسو هستند ، آنچه فوکویاما آن را «شکل نهایی حکومت بشری» نامید، هانتینگتون واقع‌گرا در عوض جهانی را پیش‌بینی کرد که با درگیری مستمر هرچند در امتداد محورهای کاملاً متفاوت مشخص می‌شود.

از نظر هانتینگتون، بازیگران ژئوپلیتیک حیاتی اکنون «تمدن‌ها» بودند که بر اساس تعاریف آرنولد جی. توین‌بی، مورخ بریتانیایی، در کتاب ۱۲ جلدی مطالعه تاریخ منتشر شده بین سال‌های ۱۹۳۴ تا ۱۹۶۱، تعریف می‌شدند. از نظر هانتینگتون، «خطوط گسل» (توجه کنید به استعاره شوم تکتونیکی) میان تمدن‌ها، محل گسست در نظم پساجنگ سرد خواهند بود.

هویت تمدنی در آینده اهمیت فزاینده‌ای خواهد داشت و جهان تا حد زیادی توسط تعاملات میان هفت یا هشت تمدن بزرگ شکل خواهد گرفت. این تمدن‌ها شامل تمدن‌های غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو-ارتدوکس، آمریکای لاتین و احتمالاً آفریقایی هستند. مهم‌ترین درگیری‌های آینده در امتداد خطوط گسل فرهنگی که این تمدن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کنند، رخ خواهند داد.

چشم‌انداز هانتینگتون از نظم جدید به مراتب تیره‌تر از فوکویاما بود، اگرچه هر دو دیدگاهی دوپهلو و دوگانه بودند. فوکویاما مقاله خود را با این استدلال مشهور به پایان رساند که بهای صلح دائمی، کسالت بوروکراتیک خواهد بود، که در آن «جسارت، شجاعت، تخیل و آرمان‌گرایی» مبارزه ایدئولوژیک، جای خود را به صرف «محاسبات اقتصادی، حل بی‌پایان مسائل فنی، نگرانی‌های زیست‌محیطی و ارضای خواسته‌های پیچیده مصرف‌کننده» خواهد داد. از نظر فوکویاما، «قرن‌های ملال» آتی، یک بحران وجودی برای افرادی ایجاد خواهد کرد که در جهانی عاری از فرصت برای شکوه سیاسی، به دنبال به رسمیت شناخته شدن اجتماعی هستند.

بیشتر بخوانید:

چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟ / نادیده انگاری نقش جغرافیا و فرهنگ در توسعه/ بازیگران اصلی توسعه اقتصادی و اجتماعی
فوکویاما در اندیشه بازسازی لیبرالیسم؛ محدودیت قدرت شرکت ها و احیای سرمایه اجتماعی با توزیع مجدد منابع / دموکراسی در آزمون زمان
راه حل شگفت ژیژک برای بحران های جهان سرمایه داری؛ گزینش رادیکالیسم با بازسازی لنین / امکان سیاست رادیکال

۲۱۶۲۱۶

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ