محمد صالح علا - ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| در روزگاری که دنیا میگردد، آدمی بیقرار، عارف بیقرار و عاشق بیقرار است. ترانه و ترانه نوشتن هم بیقرار شده است. بیقراری، ویژگی روزگار ماست که در گذشته، همه شبیه هم به دنیا میآمدند، شبیه هم بزرگ میشدند، شبیه هم زندگی میکردند، شبیه هم عاشق میشدند و شبیه هم از دنیا میرفتند.
اما امروز شباهتها از میان رفته. چنان که ترانههای امروز هیچ شباهت شکلی ـ ماهوی به ترانههای ۹۵۰ ساله ادبیات فارسی ندارد.
ترانه امروز، ترانه رها شده است؛ از هر قاعده و چهارچوب. پیشپیش تعریف شده که کار ترانهنویس امروز، چلاندن کلمات، زماندار کردن فعلها و الک کردن اسمهاست. کشف مکانیزمی منحصر به فرد. کشف لایهلایههای درونی شدۀ استعاره ها. کشف اضلاع هندسی کلمهها در شکلهای طولی و عرضی با مضامینی عمودی ـ افقی شده.
بنابراین، امروزه هر ترانهنویسی کلمههای اهلی شده خود را دوست دارد. واژههایی دستآموز. اگرچه ترانهنویسهای ما همه با یک زبان کار میکنند و همه ترانهها به زبان فارسی است، اما هر ترانهای ترکیب واژگانی و مفهوم مشخص شدهای دارد.
ترانهنویس امروز، کارش تولید فرآوردههای گوناگون از واژهها، اسمها و فعلهای پیش اندیشیده شده خود است. به عنوان مثال، انگور در فلان شعر فارسی، اغلب شراب میشده است.
البته شراب نه به معنی زهر ماری، بلکه به معنی معرفت به محبوب. شراب یعنی افراط در محبت، آینه ذات نما. مثل پیاله که استعاره به اندام آدمی است. اندامی که برای مدت کوتاهی جان ما در آن سکونت دارد.
پس انگور از دوران ترانهنویسها، ابوحامد رودکی، ابوالعباس رینجنی و دیگرها تنها شراب میشده است. البته در این میان، نوآورانی چون: مولانا، حافظ و شیخ محمود شبستری گاهی از انگور، هم سرکه و هم شراب گرفتهاند که معمولاً شراب را به عارف زاهد و سرکه را به عاشق دادهاند.
اما همین انگور در خیال ترانهنویس امروز مانند: حمید ابراهیمی، علیرضا بدیع و میثم یوسفی، گاهی شراب، گاهی غوره، گاهی مویز، گاهی هم سرکه و یا سکنجبین شده است.
تازه برخی دیگر از ترانهنویسهای امروزه، حتی چلاندۀ آن انگور را هم دور نمیریزند. از چلاندهاش ترانههای پست مدرن درست میکنند. یا با افزودن مواد نگهدارنده، آن را در قوطی کرده و به شکل رب به بیرون فرستادهاند.
پس ترانۀ پیشینیان، شراب پیشینیان، ساقی و ساغر پیشینیان همیشه یکجور بوده و مستی و خماری مشابهی داشته. به عکس امروز، انگور همان انگور است، اما ما را گاهی خمار و خراب و گاهی شاد و درست و گاهی هم شنیده شده که مخاطب را کور کرده و مقتول ساخته است!










