احضار ارواح تاریخ

«عشق بعید و مادر آدریانا» عنوان تازه‌ترین ترجمه رحیم فروغی است که اخیرا در نشر افراز منتشر شده است. این کتاب شامل دو نمایش‌نامه از امین معلوف است که اگرچه با انتخاب مترجم در کنار هم و در قالب یک کتاب منتشر شده‌اند، با این حال از لحاظ ویژگی‌های زبانی و نیز درون‌مایه، وجوهی با هم مشترک دارند. امین معلوف، نویسنده شناخته‌‌شده‌ای در ایران به‌شمار می‌رود و تاکنون برخی آثار او به فارسی منتشر شده‌اند. معلوف داستان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و همچنین نویسنده کتاب‌های نظری است که در آثارش به مضامینی همچون هویت و تاریخ توجه زیادی دارد.

خلاصه خبر

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

پیام حیدرقزوینی: «عشق بعید و مادر آدریانا» عنوان تازه‌ترین ترجمه رحیم فروغی است که اخیرا در نشر افراز منتشر شده است. این کتاب شامل دو نمایش‌نامه از امین معلوف است که اگرچه با انتخاب مترجم در کنار هم و در قالب یک کتاب منتشر شده‌اند، با این حال از لحاظ ویژگی‌های زبانی و نیز درون‌مایه، وجوهی با هم مشترک دارند. امین معلوف، نویسنده شناخته‌‌شده‌ای در ایران به‌شمار می‌رود و تاکنون برخی آثار او به فارسی منتشر شده‌اند. معلوف داستان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و همچنین نویسنده کتاب‌های نظری است که در آثارش به مضامینی همچون هویت و تاریخ توجه زیادی دارد. در دو نمایش‌نامه «عشق بعید و مادر آدریانا» نیز او به موضوع هویت و خشونت سیاسی توجه کرده است. به مناسبت انتشار این کتاب با رحیم فروغی درباره این دو نمایش‌نامه و ویژگی‌های سبکی و زبانی آنها و نیز تلقی امین معلوف از موضوع هویت گفت‌وگو کرده‌ایم. رحیم فروغی در بخشی از این گفت‌وگو درباره نوع نگاه خاص معلوف به هویت و تاریخ و شباهت نگاه او با آدونیس می‌گوید: «آدونیس می‌گوید هویت صیرورت است، آن چیزی است که تو می‌خواهی باشی، نه آن چیزی که در گذشته بوده‌ای یا به ارث برده‌ای. در واقع برداشت او از هویت معطوف به آینده است و معتقد نیست که چون پدران من این‌گونه بوده‌اند من نیز باید همان‌گونه باشم. بنابراین هم معلوف و هم آدونیس برداشت و تعریف کلیشه‌ای و معمول از هویت را به چالش می‌کشند. نگاه معلوف به هویت مطلق نبوده و معتقد نیست که چون در گذشته به این شکل بوده‌ایم حتما باید به همان شکل باقی بمانیم. او در پی این است که از هویت چه چیزهایی به کار اکنون ما می‌آید و این پرسش را مطرح می‌کند که تو از داشته‌های پیشینی‌ات چه چیزی می‌توانی امروز به جهان عرضه کنی. 

از این‌رو باید این را اضافه کنم که مهم‌ترین دغدغه معلوف، مسئله هویت است. اما او تعریف خاص خودش را از هویت دارد و با تعریف کلیشه‌ای که از هویت در تصور عمومی جامعه وجود دارد، مخالف است».

 

 پس از ترجمه چند اثر از بهاء طاهر و مجموعه‌داستانی از فاطمه بن محمود، در چند سال اخیر کتاب دیگری منتشر نکردید تا اینکه اخیرا دو نمایش‌نامه از امین معلوف با ترجمه شما منتشر شده است. آشنایی‌تان با امین معلوف چگونه شکل گرفت و چرا این نمایش‌نامه‌های او را برای ترجمه انتخاب کردید؟

بله پس از انتشار آثاری که نام بردید، در ‌چند سال اخیر فعال نبودم و اگر هم فعالیتی در زمینه ترجمه کردم، آنها را به دلایلی منتشر نکردم و حالا شاید روزی به چاپ برسند. امین معلوف در منظقه ما نویسنده بسیار مهمی است. من به واسطه کتاب «سمرقند» با او آشنا شدم. او در این رمان دو مقطع تاریخی از زندگی ما ایرانیان را روایت کرده است؛ دوره خیام و دوره مشروطه و با تمهیدی که می‌دانید این دو دوره را به هم ربط داده است. این کتاب او مرا تحت ‌تأثیر قرار داد و این سؤال برایم مطرح شد که آشنایی و حساسیت معلوف نسبت به ایران از کجا ناشی شده است؟ اخیرا پس از خواندن کتاب «غرق‌شدن تمدن‌ها» متوجه شدم که امین معلوف به‌عنوان خبرنگار یک روزنامه فرانسوی با پرواز انقلاب همراه بوده و در مقطع انقلاب به ایران آمده و مدتی هم در اینجا مانده و روایت‌های درخشانی هم از روزهای انقلاب در ایران دارد. به‌ویژه روایتش از صدور حکم نخست‌وزیری مهدی بازرگان در این کتاب خواندنی است. احتمالا آشنایی او با ایران از آنجا آغاز شده و بعد رفته تاریخ این مملکت را خوانده است. اما به‌جز این دو اثر، کتاب‌های دیگری از امین معلوف خوانده‌ام؛ از‌جمله آثاری که آقای عبدالحسین نیک‌گهر به فارسی برگردانده است. برخی دیگر از آثار معلوف را که به فارسی هم ترجمه شده‌اند، به زبان عربی خوانده‌ام؛ مثل کتاب «التائهون»‌ که با عنوان «سرگشتگان» به فارسی منتشر شده، یا کتاب‌های دیگری مثل «بدایات» و اثری که در فارسی با عنوان «بندرهای شرق» چاپ شده است. در اینترنت و روزنامه‌های عربی هم درباره او خوانده‌ام. به‌طور کلی امین معلوف امروز برای ما نویسنده شناخته‌شده‌ای به‌شمار می‌رود. اهمیت او به این دلیل است که در درجه اول روزنامه‌نگار است و بعد یک داستان‌نویس و رمان‌نویس دغدغه‌مند است. رمان‌های او همه مسئله‌محور هستند. مسائلی که در رمان‌هایش به آنها پرداخته، در کتاب‌های نظری‌اش هم به صورت تئوریک صورت‌بندی کرده است. در نمایش‌نامه‌هایی هم که ترجمه کرده‌ام همین مسائل بازتاب یافته و می‌توان گفت امین معلوف مسائلی دارد که از زوایای مختلف و به میانجی ابزارهای مختلف به سراغ‌شان می‌رود و پرسش‌هایی را پیرامون این مسائل مطرح کند. این ویژگی هم در رمان‌ها و نمایش‌نامه‌های او دیده می‌شود و هم در آثار نظری‌اش. معلوف از این نظر برای من جذابیت داشت.

 چرا از بین آثار امین معلوف به سراغ دو نمایش‌نامه «عشق بعید و مادر آدریانا» رفتید؟

نمایش‌نامه «مادر آدریانا» را سال‌ها پیش در اوایل دهه نود ترجمه کرده بودم، اما به دلایلی آن را منتشر نکردم. دلیل عمده‌اش این بود که بعدها متوجه شدم این نمایش‌نامه با ترجمه دیگری در نشر نی منتشر شده و وقتی متوجه این موضوع شدم دیگر انگیزه زیادی برای انتشار این نمایش‌نامه نداشتم. در اواخر دهه نود نمایش‌نامه «عشق بعید» را خواندم و این اثر را هم پسندیدم. من مترجم حرفه‌ای نیستم و از این‌رو فقط زمانی که به کتابی علاقه داشته باشم ترجمه‌اش می‌کنم. به عبارتی فقط آثاری را ترجمه می‌کنم که در برابر وسوسه ترجمه آنها نتوانم مقاومت کنم. وقتی نمایش‌نامه «عشق بعید» را ترجمه کردم به این نتیجه رسیدم که حالا می‌توان این دو نمایش‌نامه را در کنار هم در قالب یک کتاب منتشر کرد.

 در میان کتاب‎‌های امین معلوف آثاری در فرم‌های مختلف نوشتاری دیده می‌شود. او در فرانسه و در جهان عرب بیشتر با چه عنوانی شناخته می‌شود؟

او رمان، نمایش‌نامه و آثار نظری نوشته و به‌عنوان روزنامه‌نگار هم مقالاتی نوشته است. بخش نخبگان جامعه فرانسه او را بیشتر به‌عنوان رمان‌نویس می‌شناسند و به همین دلیل او چند سالی است که عضو فرهنگستان فرانسه است. اما وجوه مختلف کارهای او با هم همپوشانی دارند. طبیعتا او به‌عنوان روزنامه‌نگاری که سال‌های طولانی مسائل خاورمیانه را رصد کرده و گزارش داده، در تمام آثارش نگاهی دقیق‌تر به مسائل دارد. به‌ویژه اینکه پدر امین معلوف هم روزنامه‌نگار بود و درواقع روزنامه‌نگاری سنت خانوادگی‌اش است. من همیشه بر این باور بوده‌ام که کسانی که ارتباط مستقیم‌تری با جامعه دارند یا جزئیات رویدادهای سیاسی و اجتماعی را به صورت مداوم رصد می‌کنند، اگر قریحه داستان‌نویسی یا نمایش‌نامه‌نویسی داشته باشند، می‌توانند آثار بهتری خلق کنند؛ چون به جزئیات مسائل واقف‌تر هستند.

 امین معلوف را رمان‌نویس مسئله‌مند نامیدید. مهم‌ترین دغدغه‌ها و مسائلی که او در آثارش به آنها پرداخته چیست؟

مهم‌ترین مسئله امین معلوف، هویت است. اگر خاطرتان باشد در آغاز کتاب «هویت‌های مرگبار» می‌گوید اگر از من بپرسند تو که هستی چگونه خود را تعریف خواهم کرد؟ آیا من عربم، مسیحی‌ام، لبنانی‌ام یا فرانسوی‌ام؟ او می‌گوید این من‌های مختلف می‌توانند بیش از این باشند اما هر ‌کدام از اینها بخشی از من را بازتاب می‌دهند و بنابراین هویت یکپارچه‌ای وجود ندارد که بگویم من این هستم و جز این نیستم. درواقع هر کدام از ما انسان‌ها هویت‌های متکثری داریم. البته آدونیس هم به بحث هویت خیلی پرداخته و نظر او هم قابل توجه است. به این نکته هم باید اشاره کنم که امین معلوف در جایی جمله‌ای گفته که به‌ظاهر با اهمیتی که به موضوع هویت می‌دهد تناقض دارد. معلوف در کتاب «بدایات»‌ که می‌توان آن را «سرآغازها» نامید، به نوعی روایت خانواده‌اش را از چند نسل پیش در قالب داستان و ناداستان بیان می‌کند و ما خیلی متوجه نمی‌شویم این روایت در کجاها تخیل است و در کجاها واقعی. در مقدمه این کتاب امین معلوف بحثی مطرح کرده و نوشته که مردم می‌‌گویند آدم باید ریشه داشته باشد، اما ریشه به چه دردی می‌خورد؟ درخت ریشه دارد و وقتی تو ریشه داری آزاد نیستی. این ریشه‌ها در گل و لای و در تاریکی مطلق فرو رفته‌اند و توان و آزادی هرگونه تحرکی را از تو سلب می‌کنند؛ بنابراین ریشه داشتن ویژگی خوبی نیست. این حرف معلوف به‌ظاهر با آنچه درباره هویت می‌گوید و همچنین با درون‌مایه اصلی نمایش‌نامه «عشق بعید» تناقض دارد. اما باید توجه داشته باشیم که امین معلوف معتقد است در مورد هویت‌ها نباید خیلی سخت‌گیر بود و نباید تعصب وحشتناکی در مورد هویت‌مان داشته باشیم و درواقع هویت نباید به زمینه بروز مسائل ناگوار برای ما بدل شود. در کتاب «هویت‌های مرگبار» اشاره کرده که آنچه اکنون خاورمیانه را بحرانی کرده، تأکید سرسختانه بر هویت‌ها‌ست. معلوف می‌گوید ما می‌توانیم هویت‌ها را مدام به‌روز کنیم.

 آدونیس چه نوع نگاهی به موضوع هویت دارد؟

آدونیس می‌گوید هویت صیرورت است؛ آن چیزی است که تو می‌خواهی باشی، نه آن چیزی که در گذشته بوده‌ای یا به ارث برده‌ای. درواقع برداشت او از هویت معطوف به آینده است و معتقد نیست که چون پدران من این‌گونه بوده‌اند من نیز باید همان‌گونه باشم. بنابراین هم معلوف و هم آدونیس برداشت و تعریف کلیشه‌ای و معمول از هویت را به چالش می‌کشند. نگاه معلوف به هویت مطلق نیست و معتقد نیست که چون در گذشته به این شکل بوده‌ایم حتما باید به همان شکل باقی بمانیم. او در پی این است که از هویت چه چیزهایی به کار اکنون ما می‌آید و این پرسش را مطرح می‌کند که تو از داشته‌های پیشینی‌ات چه چیزی می‌توانی امروز به جهان عرضه کنی. از این‌رو باید این را اضافه کنم که مهم‌ترین دغدغه معلوف، مسئله هویت است. اما او تعریف خاص خودش را از هویت دارد و با تعریف کلیشه‌ای که از هویت در تصور عمومی جامعه وجود دارد، مخالف است.

 از این منظر آیا می‌توان گفت‌ هم امین معلوف و هم آدونیس تلقی کم‌وبیش مشابهی از موضوع هویت دارند و هویت را بر اساس نگاهی به آینده تعریف می‌کنند؟

بله. آنها با نگاهی به آینده و با استفاده از داشته‌های پیشین به موضوع هویت می‌پردازند. چون شخصا به بحث هویت حساس هستم این موضوع را در میان نویسندگان عرب رصد می‌کنم. اگر خاطرتان باشد در پایان رمان «واحه غروب»، شخصیت اصلی قصه که کلانتر است، آثار باستانی را با دینامیت منفجر می‌کند و بعد از بازمانده‌های آن بنای تاریخی سنگ‌هایی را که به درد می‌خورد می‌برند و از آنها برای ساختمان جدید کلانتری پله درست می‌کنند. این ظاهرا اشاره‌ای است به واقعه‌ای تاریخی و بهاء طاهر در مقدمه اثر به آن اشاره کرده است. بحث اصلی همین است که تو باید زیر تاریخ و گذشته‌ای که به ارث برده‎‌ای دینامیت بگذاری و آن را منفجر کنی تا از هم باز شود و بعد ببینی از میان آن چه پیش رویت قرار دارد، چه چیزهایی به درد اکنون و آینده‌ات می‌خورد. این هویت را باید شکافت و منفجر کرد و درونش را با دقت نگاه کرد و بررسی کرد که چه چیزهایی در آن به کار ساختن آینده می‌آید. البته می‌توان در مقام دلتنگی و نوستالژی برای گذشته شعری هم گفت و داستانی هم نوشت و از آن یاد کرد، اما این نباید در رفتارها و کنش‌های آینده شما تأثیرات منفی بگذارد.

 می‌توانیم هویت را به سنت تعمیم بدهیم و بگوییم که این نوع نگاه به سنت نگاهی انتقادی است که وجه تمایز چهره‌هایی همچون آدونیس و بهاء طاهر و امین معلوف است. در مورد ادبیات خودمان هم می‌توانیم در نقاط سرآغاز ادبیات مدرن این نوع نگاه انتقادی را مثلا در هدایت و نیما جست‌وجو کنیم. این‌طور نیست؟

بله همین‌طور است. طبیعی است که من نمی‌توانم درباره همه نویسندگان عرب صحبت کنم، چون آثار همه آنها را نخوانده‌ام. ادبیات عرب جهان بسیار وسیعی است و من با بخش اندکی از آن آشنا هستم، اما همین سه چهره‌ای که به آنها اشاره شد یعنی امین معلوف، آدونیس و بهاء طاهر به هویت یا به قول شما سنت چنین نگاهی دارند.

 امین معلوف به‌عنوان نویسنده‌ای عرب که در غرب حضور دارد، چقدر وامدار شیوه روایت شرقی است؟

البته من صلاحیت اظهارنظر را در این مورد ندارم و این کار منتقدان است و به‌عنوان مترجم صلاحیت چنین قضاوتی را از خودم سلب می‌کنم. اما به‌عنوان نگاه شخصی فکر می‌کنم رگه‌های روایت شرقی در کارهای امین معلوف کم است و او بیشتر به روایت مدرن غربی نسب می‌برد هرچند که روایت را در سطح کلان شاید نتوانیم به شرقی و غربی تقسیم کنیم، چون شیوه‌های مختلف روایت در جهان چرخیده‌اند و از جایی به جای دیگر رفته‌اند. مثلا ما می‌بینیم که وقتی «دن کیشوت» منتشر می‌شود، خیلی از منتقدان معتقد بودند که این در مقامه‌نویسی‌ها و در ‌یک‌سری از شیوه‌های روایت شرقی ریشه دارد. می‌خواهم بگویم اینها دست به دست شده‌اند و اگر بگوییم ادبیات یک دو امدادی است، آن‌گاه می‌بینیم ‌گاهی چوب به دست نویسنده‌ای غربی افتاده و بعد دوباره به ما برگشته است و این بده‌بستان‌ها قابل مشاهده است. از این‌رو در سطح کلان من چندان به این تفکیک قائل نیستم، اما اگر بخواهیم به‌عنوان امری قراردادی این تفکیک را در نظر بگیریم، به نظرم می‌رسد که در آثار امین معلوف روایت شرقی چندان مطرح نیست.

 این دو نمایش‌نامه با انتخاب شما در یک کتاب و کنار هم منتشر شده‌اند اما می‌توان وجوه مشترکی در میان آنها جست‌جو کرد. به‌جز اشتراکات در درون‌مایه دو نمایش، آنها از نظر سبکی و زبانی هم شباهت‌هایی با هم دارند، از‌جمله اینکه نثر شاعرانه‌ای در آنها به کار گرفته شده است.

این دو نمایش‌نامه به امین معلوف سفارش داده شده بود. درواقع برای ساختن یک اپرا متن این دو نمایش‌نامه را به معلوف سفارش می‌دهند و هر دو اثر برای اپرا نوشته شده و شاعرانگی‌اش به این دلیل است. در مقدمه کتاب توضیح داده‌ام که این دو اثر در چه جاهایی نمایش داده شده‌اند. اما یکی از مضامینی که در انتخاب این دو نمایش‌نامه مدنظر من بود، محوریت داشتن زن در هر دو اثر است. آدریانا در نمایش‌نامه «مادر آدریانا» شخصیت اصلی قصه است و در نمایش‌نامه «عشق بعید» هم کلیمانس شخصیت محوری است، هرچند جفری شروع‌کننده ماجراجویی نمایش است، اما در نهایت می‌بینیم که شخصیت زن نمایش هم نقشی برابر با او دارد.

 آیا ترجمه این دو نمایش‌نامه با چالش خاصی همراه بود؟

یکی از مسائل ترجمه یافتن معادل‌های اسامی در نمایش‌نامه‌ها بود. این اسامی عربی نیستند و البته این چندان مسئله مهمی در ترجمه نبود و به‌طور کلی چالش خاصی در ترجمه این دو نمایش‌نامه نداشتم. البته هنگام ترجمه گاهی درباره برخی موضوعات به‌خصوص موضوعات تاریخی حساسیت پیدا می‌کنم و درباره آن اتفاق تحقیق می‌کنم و درباره‌شان می‌خوانم که اشراف بیشتری بر وجوه مختلف اثر داشته باشم، اما این مسئله ارتباطی با ترجمه ندارد.

 هنگام ترجمه نمایش‌نامه‌ها به اجرای آنها هم فکر می‌کردید؟

بسیار علاقه دارم که نمایش‌نامه «مادر آدریانا» در اینجا اجرا شود. نه به این دلیل که من آن را ترجمه کرده‌ام بلکه به خاطر ضرورتی که شنیدن این حرف‌ها اکنون در جامعه ما دارد. در وضعیتی که ما اکنون زندگی می‌کنیم و در جهانی که جنگ از هر سو نزدیک می‌شود، به نظرم خواندن و اجرای چنین کارهایی می‌تواند تا حدی مسائل را برایمان روشن‌تر کند. نمایش‌نامه معلوف این پرسش را مطرح می‌کند که آیا کسی که در نقش مدافع ظاهر می‌شود همان کسی نیست که ممکن است هستی آدم‌ها را بر باد دهد؟ معلوف در نمایش‌نامه‌اش به سراغ هر دو سوی جنگی که در نمایش توصیف شده، رفته است و در جایی از متن مادر آدریانا می‌گوید من نه می‌خواهم تویی را که از من دفاع می‌کنی ‌ببینم و نه کسانی را که از بیرون می‌آیند. امین معلوف اینجا واکنش غریزی نسبت به وقوع یک جنگ را به چالش می‌کشد و دعوت می‌کند که عاقلانه به وضعیت جنگی نگاه کنیم. بنابراین این نمایش‌نامه به‌خصوص در شرایط کنونی، ضرورت زیادی برای اجرا دارد.

 به‌جز مسئله هویت که درباره‌اش صحبت شد، امین معلوف به‌طور خاص در این نمایش‌نامه‌ها به خشونت سیاسی و تبعات جنگ پرداخته و این هم یکی دیگر از مضامین محوری نمایش‌نامه‌ها‌ست. معلوف به‌عنوان یک نویسنده نگاهی جزئی‌بین و از پایین دارد و نشان می‌دهد که در میانه جنگ، عاملیت انسان‌های عادی به‌طور کامل از میان می‌رود و سیر حوادث و وقایع زندگی همه افراد را دستخوش تغییراتی ناخواسته می‌کند.

همین‌طور است. به‌طور کلی جنگ موضوع آثار دیگری از نویسندگان عرب هم هست. مثلا بهاء طاهر در داستان «خاله صفیه‌ام و دیر»، که در مجموعه‌داستان «زمستان ترس» منتشر شده، به سراغ دوره‌ای رفته که صحرای سینا اشغال شده است. قصه در روستایی می‌گذرد که یک کلانتری دارد و یاغیانی هستند که مدام به آنجا حمله می‌کنند. پس از اشغال صحرای سینا، این یاغی‌ها به کمک یک واسطه به رئیس کلانتری پیغام می‌دهند که شما اجازه بدهید ما در صحرای سینا با نیروهای اسرائیل بجنگیم. پس از مدتی وقتی واسطه دوباره پیگیر می‌شود، رئیس کلانتری می‌گوید گیریم که اینها صحرای سینا را از اشغال اسرائیل آزاد کردند اما پس از آن ما چگونه صحرای سینا را از دست یاغی‌ها پس بگیریم؟ به‌طور کلی این آثار این پرسش را مطرح می‌کنند که در زمان جنگ آدم‌های عادی، که فارغ از تمام مرزبندی‌های سیاسی و جغرافیایی و...‌ می‌خواهند زندگی کنند، کجا قرار دارند؟ معلوف به‌خوبی اقتضای جنگ را نشان داده که طبقه مردم عادی هیچ عاملیتی در جنگ ندارند و آنها بی‌آنکه از وقایع پنهانی پشت پرده مطلع باشند، ناگهان با هجوم دشمن روبه‌رو می‌شوند یا ممکن است از وقایع مطلع باشند اما امکانی برای تأثیرگذاری بر سیر وقایع نداشته باشند. آدریانا در نمایش‌نامه امین معلوف می‌گوید من نمی‌خواهم دستم به خون آلوده شود و هنگام ترجمه «مادر آدریانا» حکایتی از «بوستان» سعدی یادم آمد که می‌گوید «سگی پای صحرانشینی گزید...». مردم عادی که می‌خواهند زندگی کنند همانند این حکایت هستند که نمی‌توانند وارد درگیری و مقابله به مثل شوند.

 جایی در صحبت‌هایتان به رمان «سمرقند» امین معلوف اشاره کردید و گفتید با خواندن این رمان با امین معلوف آشنا شدید. معلوف در این رمان به جامعه و تاریخ ایران توجه کرده و این نکته‌ای جالب و شاید آموزنده برای ما است. به‌طور کلی ما اغلب با نگاهی منفی به کشورهای همسایه‌مان نگاه کرده‌ و خود را تافته‌ای جدابافته تصور کرده‌ایم. در سال‌های اخیر این نگاه در بخش‌هایی از جامعه پررنگ‌تر شده و حتی در مواردی رگه‌هایی از ناسیونالیسم افراطی که به فاشیسم هم پهلو می‌زند دیده می‌شود. آیا با این نظر موافقید که ما علاقه چندانی به برقراری دیالوگ و شناخت جوامع پیرامونی‌مان نداشته‌ایم و سرنوشت خود را بی‌ارتباط از منطقه‌ای که در آن به سر می‌بریم می‌دانیم؟

ما شاهد نمونه‌های زیادی از نوعی خودشیفتگی در محیط اطراف‌مان هستیم و مدام این را می‌شنویم که ایران با تمام کشورهای اطرافش فرق می‌کند و ما چند هزار سال تاریخ و تمدن داریم. این خودشیفتگی در خیلی از موارد کار دست‌مان داده و امروز هم می‌تواند خطرناک باشد. ما بدون آنکه شناختی از همسایگان‌مان داشته باشیم، نسبت به غرب و جهان غرب دچار شیفتگی هستیم؛ یعنی نسبت به همان جایی که دشمن سیاسی کشور ما به‌شمار می‌رود. ما آنها را می‌ستاییم و بعد به تحقیر ملت‌های خاورمیانه می‌پردازیم و فکر می‌کنیم که ما فرانسه خاورمیانه هستیم. اما در بطن جامعه و در موقعیت‌های بحرانی هیچ نشانه‌ای از آن تصوری که درباره خودمان داریم دیده نمی‌شود و شاهد انشقاق هستیم. مایلم که اینجا از بهرام بیضایی و آثارش یاد کنم که نقدهای او ضمن آنکه متوجه سیاست‎‌های کلان جامعه است، متوجه تک‌تک گروه‌ها و اقشار مختلف اجتماعی هم هست. در نمایش‌نامه «افرا» نقد همه‌جانبه بیضایی را به گروه‌های مختلف اجتماعی می‌بینیم. این‌گونه نیست که فکر کنیم فقط ما ملتی فرهیخته هستیم که در بزنگاه‌های تاریخی و دشوار می‌توانیم تصمیمات درست بگیریم. من این باور را قبول ندارم و ضمن اینکه همین ملت‌ها و کشورهایی را هم که تحقیر می‌کنیم نمی‌شناسیم. بخش عمده‌‌ای از جامعه ما همچنان تصورات غلط و کلیشه‌ای درباره جهان عرب دارند و درباره خودشان هم فکر می‌کنند که ما همچنان در دوره ساسانیان زندگی می‌کنیم و در توهم جلال و جبروت هستند. درواقع روایت‌هایی که به درست یا غلط از آن دوره تاریخی شکل گرفته در ذهن ما فریز شده و تغییراتی را که در این چند سده در جهان پیرامونی ما اتفاق افتاده نمی‌بینیم. توجه نمی‌کنیم که انسان‌های پیرامون ما نیز تاریخی دارند و تلاش کرده‌اند و تجربیاتی به دست آورده‌اند. نگاه تحقیرآمیز نسبت به ملت‌ها و کشورهای پیرامون ناشی از عدم شناخت در جامعه ماست و همچنین ناشی از کدورتی است که جامعه از سیاست‌مدارانش دارد. این کدورت باعث شده که نگاه ما نسبت به بسیاری از ملت‌ها به صورت سلبی دربیاید. ضمن اینکه نگاه ما نسبت به جهان پیرامون‌مان را رسانه‌ها می‌سازند و اگر قرار باشد نگاه واقعی‌تر و عینی‌تری در جامعه شکل بگیرد، این نگاه باید از طریق ادبیات و هنرها به وجود بیاید. در جهان امروز ما مسحور رسانه‌های جریان اصلی هستیم و تصورات ما را رسانه‌ها می‌سازند.

 آثار ادبی و هنری که اشاره کردید نشان می‌دهند که ما و ملت‌های این منطقه تا چه حد اشتراکات زیادی داریم و به نوعی سرنوشت ما در گرو سرنوشت دیگری است. آیا موافقید که سرنوشت ما به صورت منطقه‌ای شکل می‌گیرد و هر اتفاقی در یکی از جوامع منطقه می‌تواند سایر جوامع را هم تحت تأثیر قرار دهد.

من اصطلاح جهانی‌شدن را، البته در پارادایمی دیگر، وام می‌گیرم و می‌گویم همه چیز جهانی شده است. به این معنا که هر اتفاقی که در جهان بیفتد، در سرنوشت ما کم‌وبیش تأثیر خواهد گذاشت و هرچقدر ارتباط و در‌هم‌تنیدگی ما به لحاظ تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی بیشتر باشد، این تأثیرات بیشتر خواهند بود. ما نمی‌توانیم نسبت به آن چیزی که پیرامون‌مان اتفاق می‌افتد بی‌تفاوت باشیم. نه از این جهت که دل‌مان برای مردم پیرامون بسوزد، بلکه از این جهت که آن اتفاق به‌زودی بر سرنوشت ما هم اثرگذار خواهد بود. اگر امروز لبنان، فلسطین یا عراق دچار مشکل هستند، به این معنا‌ست که همه کشورهای منطقه با این مسئله روبه‌رو هستند. بحث منطقه خاورمیانه یک پروژه یکجاست و البته این فقط به خاورمیانه هم مربوط نیست و در جاهای دیگر دنیا هم این وجود دارد. جهان امروز به‌گونه‌ای است که همه‌ چیز آن به هم مربوط است. در گذشته و حتی در سطح ملی این‌گونه نبود. مثلا پدران من در روستای دورافتاده‌ای کشاورزی می‌کردند و اصلا نمی‌دانستند دولت چیست و در اختیار چه کسی است، چون هیچ ارتباطی با دولت نداشتند. بارانی می‌آمد و قنات اینها آب داشت و کشاورزی می‌کردند و هیچ کاری به دنیا نداشتند. بعد که کمی مدرن شد، سرباز هم به حکومت می‌دادند. اما با شکل‌گیری دولت مدرن و بورکراتیک‌تر‌شدن جهان کنونی، در هر گوشه‌ای از این جهان همه چیز مشخص و زیر نظر است. در نتیجه نمی‌توانیم بگوییم که ما فقط می‌خواهیم زندگی خودمان را بکنیم و به ما ربطی ندارد که در اطراف‌مان چه می‌گذرد. باید نسبت به مسائل پیرامونی حساس بود و به این فکر کرد که وقایع و اتفاقاتی که برای ملت‌ها و کشورهای دیگر می‌افتد، چگونه بر سرنوشت ما تأثیر می‌گذارند. خیلی از اتفاقاتی که در منطقه ما رخ می‌دهد در اصل به ما هم مربوط است.

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ