سرپیچی از یک ممنوعیت

یک ساختمان بر بنیانی محکم بنا شده است. ستون‌های ساختمان بر روی آن بنیان بالا رفته‌اند و سقف که خود بنیان سقفی دیگر است، بر ستون و تیری محکم قرار گرفته است. همه این بنای عظیم بر روی زمین سفت و سخت استوار شده است، این زمین سفت و سخت بصیرالملک نام دارد.

خلاصه خبر

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

یک ساختمان بر بنیانی محکم بنا شده است. ستون‌های ساختمان بر روی آن بنیان بالا رفته‌اند و سقف که خود بنیان سقفی دیگر است، بر ستون و تیری محکم قرار گرفته است. همه این بنای عظیم بر روی زمین سفت و سخت استوار شده است، این زمین سفت و سخت بصیرالملک نام دارد. نام بصیرالملک در سرتاسر رمان «بامداد خمار» نوشته فتانه حاج‌سیدجوادی حضوری سنگین و تعیین‌کننده دارد تا به آن اندازه که دختر بصیرالملک هنگام معرفی، خود را نه به نام خودش محبوبه، بلکه با عنوان دختر بصیرالملک معرفی می‌کند. این نام بنیان ساختمانی عظیم در منطقه یا محله‌ای است که همه راه‌ها به آن نام و عنوان منتهی می‌شود.

«بامداد خمار» زندگی محبوبه، دختر بصیرالملک، از اشراف سرشناس است که به خواستگارهایش و از‌جمله پسرعموی ثروتمندش منصور جواب رد می‌دهد تا با شاگرد‌نجاری به نام رحیم ازدواج کند. این کار با مخالفت شدید خانواده و به‌ویژه پدرش بصیرالملک مواجه می‌شود، اما او که عاشق رحیم شده، مصمم به ازدواج با اوست: «از حرکت او بوی چوب در اطراف پراکنده می‌شد و من تا آن زمان نمی‌دانستم چوب چه بوی خوشی دارد... وای مگر می‌شد بوی چوب این‌همه مستی‌آفرین باشد».1‌ با پافشاری محبوبه ازدواج با رحیم صورت می‌گیرد. بصیرالملک که در مقابل عمل انجام‌شده قرار گرفته، خانه کوچکی برای دخترش می‌خرد و همین‌طور مغازه‌ای برای رحیم. اما ورود محبوبه به خانه را تا زمانی که همسر رحیم باشد، ممنوع می‌کند. بصیرالملک با تحکم به رحیم می‌گوید: «... خوب گوش‌هایت را باز کن، یک خانه به اسم دخترم می‌کنم که در آن زندگی کنید، با یک دکان نجاری که تو توی آن کاسبی کنی، ماه به ماه دایه خانم ۳۰ تومان کمک‌خرجی برایش می‌آورد، مهریه‌اش باید ۲۵۰۰ تومان باشد».۲‌ با این حال کمک‌های بصیرالملک -برخلاف میلش- منجر به استمرار زندگی محبوبه و رحیم نمی‌شود. تفاوت اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میان این دو خانواده بر روابط آنها تأثیر می‌گذارد و زندگی آنها را با بحران مواجه می‌کند. این بحران بعد از آنکه محبوبه بچه دومش را سقط می‌کند، به اوج خود می‌رسد تا سرانجام محبوبه پشیمان از ازدواجش، درحالی‌که برای همیشه نازا شده، به سوی خانواده خود -بصیرالملک- برمی‌گردد تا این بار به‌عنوان همسر دوم با پسرعمویش منصور ازدواج کند.

فتانه حاج‌سیدجوادی این رمان را به سیاق رمان‌های عامه‌پسند می‌نویسد. مقصود از رمان‌های عامه‌پسند رمان‌هایی است که طی آن نویسنده به طرح مسائلی می‌پردازد که قادر به حل‌کردن‌شان باشد؛ یعنی داستان به سرانجام برسد و دفتر آن بسته شود؛ درعین‌حال نویسنده در این رمان به ساختارهای اجتماعی به‌مثابه یک خانه با یک پی‌ محکم و قوی می‌پردازد که طی زمان طولانی برقرار بوده و امکان هر «تمایز» و «تشخص» را از سوژه سلب می‌کند. ماجرای عشقی مانند «بامداد خمار» در ادبیات و سینما به‌وفور وجود داشته و مشتاقان زیادی دارد. عشق به یک تعبیر «سرپیچی از یک ممنوعیت» است که اگر تا انتها پیش برود، یعنی سوژه رهایی‌یافته تحکم ساختارها را نپذیرد، می‌تواند به نوعی تشخص یا تمایز منجر شود؛ تمایزی که آغاز فصلی نو در زندگی قهرمان ماجرا خواهد بود. اما این ساختارشکنی ممکن است برای سوژه‌ای که می‌خواهد «تشخص» یابد، به بهای زیادی تمام شود. محبوبه آن‌گاه که تصویر خانه را به ذهن می‌آورد، حضور بصیرالملک مسلم گرفته می‌شود. حضوری که هست اما در مرکز توجه محبوبه قرار ندارد. ولی آن‌گاه که می‌کوشد از دایره نفوذ خانه آزاد شود، بی‌خانمانی را تجربه می‌کند. ژولیا کریستوا به این بی‌خانمانی، زندگی کولی‌وار می‌گوید. زندگی کولی در هر حال نوعی بیگانگی است. کولی به‌جای ریشه‌دوانیدن در خانه و کاشانه، آنجا را ترک می‌کند و به سمت دنیای پیش‌بینی‌ناپذیر می‌رود که هر بار 

به صورت شکل تازه ظاهر می‌شود. او در این شرایط می‌خواهد امکانات رهایی از ساختارهای صلب و سنگین‌ را تجربه کند و این می‌تواند به قیمت بهایی سنگین تمام شود؛ بهایی حتی به قیمت جان آدمی، مانند عشقی که آنا کارنینا یا اما بواری تجربه می‌کنند. آنان نیز از هنجارهای موجود سرپیچی می‌کنند و بی‌خانمانی کولی‌وار را می‌پذیرند و تا نهایت راه پیش می‌روند، در‌حالی‌که محبوبه با وجود شروع اولیه تا نهایت پیش نمی‌رود. ساختارهای موجود که در تاریخ کهن و عادات و رسومی تثبیت ‌‌شده، ریشه گرفته و مانع از آزادی عمل و در نهایت رهایی سوژه می‌شوند.

محبوبه در ابتدا با جسارتی که برای خانواده‌اش نیز فهم‌ناپذیر بود، موقعیتی را که از قبل برای او تدارک دیده شده بود، یعنی ازدواج با منصور پسرعموی ارشد خود، بر هم می‌زند و قدم به خانه‌ای می‌گذارد که پیشاپیش هیچ تصویری از آن ندارد و پیامدهای مهم کار خود را درنمی‌یابد و چه‌بسا به‌ همین ‌دلیل دست به کار یا به تعبیری دست به کنش بزرگ در زندگی فردی‌ا‌ش می‌زند.*‌ اما خیلی زود درمی‌یابد که نمی‌تواند خود را با خانه جدید، زندگی با رحیم و مادرش، تطبیق دهد و علاوه ‌بر ‌آن او مجبور می‌شود در هر حال بر روی پاهای خود بایستد، خودش بخرد، خودش بشوید و جارو بزند و بپزد و زخم‌زبان‌های مادر رحیم را تحمل کند. رحیم و مادرش در موقع دعوا که بیشتر نیز موقع دعواست، بددهن، فحاش و ناسزاگو می‌شوند و این نوع اتفاقات که بارها پیش می‌آید، نیروی محبوبه و مقاومت درونی او را کم و کمتر می‌کند.

تمایز و به تعبیر لاکان «من»شدن آن هنگام از طرف سوژه درونی می‌شود که امکانات گسست از ساختار -امر نهادین- مهیا شود، اما اتوریته بصیرالملک لحظه‌ای او را به حال خود نمی‌گذارد. پدر و در اینجا بصیرالملک که گویی مرکز دنیاست، سفت و سخت در برابر تصمیم دختر می‌ایستد، ابتدا با خشم و جنگ و سپس با نفی و طرد او را در موقعیت دشوارتری قرار می‌دهد، اما نکته تأمل‌برانگیز علت مخالفت پدر با محبوبه است. به نظر می‌رسد علت مخالفت پدر بیش از مهر پدری ناشی از نقض قدرت پدرسالارانه‌ای باشد که به صورت یک هنجار پذیرفته‌شده اعمال قدرت می‌کند. «پدر با این تصمیم محبوبه مخالفت می‌کند، چون آن را بیشتر نقض حقوق پدرسالارانه خود قلمداد می‌کند تا هر چیز دیگری. ممنوعیت ورود محبوبه به قلمرو تحت حاکمیت پدر -خانه پدری- بیشتر مجازات نافرمانی است، تا فرمان از سر درد یا دل‌شکستگی. خرید خانه و برقرارکردن مقرری ماهانه -به شرط دیده‌نشدن محبوبه- نیز بیش از آنکه به حس والای پدری برگردد، تمایل او به اعمال قدرت مطلق را ارضا می‌کند‌».3 بصیرالملک خود را حاکمی شبیه به خدا تصور می‌کند که برای همه روزی می‌فرستد، حتی آن بنده‌ای که به او کافر شده باشد.

هنگامی که از ساختارها سخن می‌گوییم، نام آلتوسر، ساختارگرای معروف، به میان می‌آید. آلتوسر مثال مشهوری دارد که رابطه ساختار، هویت از پیش تعیین‌شده و انقیاد را مطرح می‌کند. او می‌گوید آدمی را در نظر بگیرید که معمولی است و در خیابان راه می‌رود، او سرگرم کار خودش است اما ناگهان افسر پلیسی که به دنبال مجرم فراری می‌گردد، او را خطاب قرار داده و با صدای بلند فرمان ایست می‌دهد. این فرمان اگرچه ممکن است عادی‌ترین کار پلیس باشد که هر روز انجام می‌دهد، آن را وظیفه خود می‌داند، مانند بصیرالملک که در جایگاه پدری موظف به انجام وظایف هرروزه خود است، اما آن آدم عادی که در خیابان مشغول کار خود است، با شنیدن فرمان پلیس ناگهان سر برمی‌گرداند و آن‌گاه «ناخودآگاه» با خطاب پلیس نام مجرم را بر خود می‌بیند. به نظر آلتوسر جایگاه آدم‌ها و هویت‌شان در جامعه به همین صورت شکل گرفته و از پیش تعیین می‌شود تا آنان در ذهن خود آزادانه، مجرم‌بودن خود را بپذیرند، درحالی‌که جرمی انجام نداده‌اند؛ مانند کاری که محبوبه پس از جدایی از رحیم انجام می‌دهد. او که سرانجام به جای اول خود یعنی خانه پدری برمی‌گردد، مملو از انقیاد و حس مجرم‌بودن است. او دیگر آن دختر مغرور و عاشق‌پیشه نیست، بلکه فردی شکست‌خورده و پشیمان است و «ناخودآگاه» شکست و انقیاد خود را پذیرفته است. او می‌کوشد در پناه خانه آرامشی پیدا کند اما این آرامش نه از سر «تشخص»، بلکه بر اثر ناچاری است. در این شرایط او تنها می‌تواند به خاطراتش بسنده کند و سرگذشت خود را برای دختری جوان  از بستگانش تعریف کند.

*به نظر نیچه کنش واقعی که منجر به تغییر اصلی می‌شود، کنشی است که کنشگر بی‌توجه به پیامدهایش آن را به انجام می‌رساند. به نظر نیچه هنگامی که پای تبعات و پیامدهای کنش به میان می‌آید، کنشگر دچار تردید می‌شود. نیچه این موقعیت را «موقعیت هملتی» نام می‌نهد؛ اشاره او به هملت است که چون به پیامدهای کنش خود می‌اندیشد، مبادرت به اقدام نمی‌کند.

1 و 2. «بامداد خمار»، فتانه حاج‌سیدجوادی

3. به نقل از نوشته مهرک کمالی درباره «بامداد خمار»

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.

نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ