مسیحی که هر روز شهید می‌شد

«ما جانبازها متاعمون رو به خدا فروختیم. خدایی که از همه خریدارها بالاتره... من هیچ‌وقت از خدا نمی‌خوام دست‌هایی رو که در راهش دادم پس بده...»

خلاصه خبر

مسیحی که هر روز شهید می‌شد

«ما جانبازها متاعمون رو به خدا فروختیم. خدایی که از همه خریدارها بالاتره... من هیچ‌وقت از خدا نمی‌خوام دست‌هایی رو که در راهش دادم پس بده...»
فارس - خط رهبری: در آستانه رونمایی از تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «تب ناتمام»، «خط رهبری» در این مطلب به معرفی این کتاب خواندنی پرداخته و زوایای مهم روایتِ راوی را پیش‌روی خوانندگان قرار داده است.

حاصلِ هشتاد ساعت گفتگو

دود و آتش جنگ تمام می‌شود، اما قصه‌هایش هرگز. به حکم تقویم چیزی تا چهل سالگی پایان جنگ تحمیلی نمانده. در طول این سال‌ها بارها و بارها کتب خاطره و تاریخ شفاهی از شهدا و اسرا و رزمندگان و فرماندهان جنگ منتشر شده و شاید هر چه بگذرد ارائه روایت کمتر شنیده‌شده کار سخت‌تری شود. اما کتاب «تب ناتمام» از میان تمام روایت‌ها و زاویه دیدهای متفاوت به این پدیده چندوجهی گوشه‌ای از ماجرا را به تصویر کشیده که کمتر نقل شده است.
«تب ناتمام» روایت زندگی شهلا منزوی مادر جانباز شهید حسین دخانچی است. جانباز قطع نخاعی از گردن که هفده سال تمام با تب و لرز و اشک و لبخند و حال خوش و ناخوش در بستر بوده تا در نهایت به خیل شهدا پیوست. شهید «حسین دخانچی» سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر جانباز قطع نخاع از ناحیه گردن شد و در سال ۱۳۸۱ به دلیل عوارض مجروحیت به شهادت رسید. هفده سال دیگر زمان نیاز بود تا نویسنده کتاب مسیر نوشتن آن را بیابد و کلمات زندگی شهید دخانچی را کنار هم بچیند.
زهرا حسینی مهرآبادی در مقدمه کتاب «تب ناتمام» از اولین آشنایی‌اش با شهید به واسطه قاب تلویزیون می‌گوید. سال‌ها می‌گذرد و برخلاف چشم‌انتظاری‌اش کتاب جامعی از زندگی این شهید و خانواده‌اش منتشر نمی‌شود که بتواند سوال‌هایش را پاسخگو باشد. پس خودش پا پیش می‌گذارد و هشتاد ساعت پای صحبت‌های مادر شهید می‌نشیند. دو سال زمان صرف می‌کند تا به نتیجه دلخواهش برسد و سرانجام سال ۱۴۰۰ کتاب برای اولین بار به همت انتشارات حماسه یاران روانه بازار نشر می‌شود.

ناگفته‌های زندگی جانباز نخاعی

محور و راوی کتاب شهلا منزوی، مادر حسین است. از شیطنت‌های دوران نوجوانیِ شهید می‌خوانیم تا ازدواج و مهاجرت به قم و قد کشیدن و مادر شدنش که آغاز ماجراست. مادری که با دل قرص و محکم پای برگه جبهه رفتن حسینش را امضا می‌کند و تا لحظه آخر پای تصمیمش می‌ایستد. با آنکه شخصیت اول مادر شهید است اما نرسیده به میانه کتاب آنقدر هنرمندانه لنز دوربین نویسنده بر حسین متمرکز می‌شود که مخاطب بی‌آنکه گذر زمان را حس کند پابه‌پای قطار کلمات ادامه می‌دهد.
جانباز قطع نخاعی از گردن، ظاهر ساده و تبعات پیچیده و امتحان‌های سنگینی در دل خود دارد. تغییراتی که در نتیجه عدم تحرک در جسم بیمار ایجاد می‌شود، مراقبت‌های روزانه، اجابت مزاج و استحمام، خطر زخم بستر، تدابیری برای معاشرت‌های جانباز و رفع نیازهای دینی و علمی و فرهنگی، تاثیر آن بر سبک زندگی و احوالات جسمی و روحی دیگر افراد خانواده، تدارک امکانات و تجهیزات درمان و ... هر کدام قصه پرغصه‌ای است که اگر تب ناتمام‌ها نبود ذهن مخاطب دور از فضای بیمار و بیمارستان و آسایشگاه به آن قد نمی‌داد. زخم بسترها و عفونت فراگیر یک بار حسین دخانچی را تا پای مرگ می‌کشاند، با دوندگی بسیار شرایط درمان او را در آلمان فراهم می‌کنند و می‌تواند به زندگی بازگردد. فصل آلمان خود روایت ناگفته‌ای است از شرایط درمان جانبازان جنگ تحمیلی در آن کشور.
شهلا منزوی سه پسر دیگر هم دارد و خانواده شلوغ و پر رفت و آمدی که هر کدام با مسائل خودشان درگیرند. کتاب نشان می‌دهد چگونه حضور یک جانباز قطع نخاعی می‌تواند زندگی همه را متاثر کند و زندگی بر مدار او بچرخد، درد و رنجش قلب همه را به درد بیاورد و روحیه سرشار و آرامشش نه تنها به خانه که به محله و آشنایان دور و نزدیک نور امید بپاشد.
بیشتر رخدادهای این کتاب در یکی از محله‌های قدیمی و اصیل قم اتفاق می‌افتد. در جریان ماجراها از انقلاب اسلامی گرفته تا جنگ تحمیلی و بمباران‌ها و ... بخشی از تاریخ شفاهی این شهر از ورود امام گرفته تا بمباران سه راه بازار و خیابان دورشهر نیز برای خواننده بازگو می‌شود و پانوشت‌های کوتاه نویسنده استناد تاریخی آن را نیز نشان می‌دهد.
از دیگر موارد ناگفته زندگی جانباز قطع نخاعی ازدواج است. ازدواج جانبازان از آن روایت‌های همیشه شفاهی بوده که در کتاب «تب ناتمام» آغاز و انجامش را می‌بینیم. کتاب آنقدر خوب به جلد شخصیت‌ها رفته که اصرار دختر جوان برای ازدواج با جانباز قطع نخاعی و تلاش چند ساله‌اش منطقی و طبیعی جلوه می‌کند و برخلاف روایت‌های شفاهی رفتار هیجانی و نابالغانه‌ای به نظر نمی‌رسد.

زیر و زبر تب ناتمام

نثر کتاب خودمانی است با رگه‌هایی از طنز به ویژه در اوایل کتاب. سرعت بیان اتفاقات از حوصله مخاطب خارج نیست و عقربه‌های ساعت فقط آن جا که به لحظات شهادت و تشییع و تدفین شهید دخانچی می‌رسد کند می‌شوند. کلمات جوری با قوت کنار هم قرار گرفته‌اند که هم شما را به خنده وامی‌دارند هم پرده اشک پیش چشمانتان می‌کشد.
نشان دادن رشادت‌های جنگی زیر بمباران آتش و گلوله شاید چندان کار دشواری نباشد. اما روایت نبردی فرسایشی در رختخواب که هفده سال به دراز کشیده باشد کار ساده‌ای نیست. نه شمشیر زدن در این خاکریز ساده است و نه نشان دادنش. این کتاب با وجود مادری صبور و قوی و نویسنده‌ای زبردست که با جان و دل پای صحبت‌های مادر شهید نشسته به خوبی از عهده هر دو برآمده است.
شاید مسبب اصلی همان شهیدی است که از دهه هفتاد تصمیم گرفت با وجود مشقت جسمی فراوان خودش را به رسانه‌ها، مدارس و قاب تلویزیون برساند و صدای همرزمانش شود، تا دختر نوجوانی روایت هفده سال مبارزه‌اش را بشنود و سال‌ها بعد در کتاب «تب ناتمام» آن را بازگو کند.
شهیدی که معتقد بود: «ما جانبازها متاعمون رو به خدا فروختیم. خدایی که از همه خریدارها بالاتره... من هیچ‌وقت از خدا نمی‌خوام دست‌هایی رو که در راهش دادم پس بده، پاهام رو برگردونه. هیچ‌وقت همچین کاری نمی‌کنم مامان. هیچ‌وقت...» شهیدی که مایه قوت قلب همسایه و دوست و آشنایی بود که عصرها دسته دسته به دیدنش می‌آمدند، درد و رنج مدامش شبیه مرگ و شهادت هر روزه بود و به قول پرستار بیمارستانش همچون مسیح پیامبر آرام بود و صبور.#خط_رهبری #تقریظ #تب_ناتمام #هفته_کتاب
14:44 - 27 آبان 1404
نظرات کاربران
ارسال به صورت ناشناس
اخبار داغ